انگیزه ازدواج پیامبر با خدیجه از نگاه چند روایت - دانشنامه دوستداران حقیقت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

انگیزه ازدواج پیامبر با خدیجه از نگاه چند روایت

ارسال‌کننده : دانش دوست در : 87/4/2 9:11 عصر

عموما نوشته‏اند ماجرای این ازدواج میمون و مبارک از اینجاشروع شد که بنا به پیشنهاد جناب ابو طالب،یا رخواست‏خدیجه،رسول خدا«ص‏»بصورت اجیر یا بعنوان مضاربه برای خدیجه به‏سفری تجارتی اقدام کرد،و بخاطر سود فراوانی که در اثر تدبیر ودرایت آنحضرت از این سفر نصیب خدیجه شد آن بانوی مکرمه‏علاقمند به این وصلت گردید و مقدمات این ازدواج فراهم شد...

که البته اصل داستان و پاره‏ای از خصوصیاتی که در آن ذکر شده‏مورد نقد و بررسی است که بعدا خواهیم گفت.

و از پاره‏ای روایات دیگر نیز استفاده می‏شود که این علاقه‏و اشتیاق پیش از آن سفر تجارتی در دل خدیجه پیدا شده بودو جریان سفر مزبور،بر فرض صحت،به این عشق و علاقه کمک‏کرد.

ابن شهر آشوب‏«ره‏»در کتاب مناقب خود روایت کرده که‏در روز عیدی زنان قریش در مسجد گرد هم جمع شده بودند که‏مردی یهودی در برابر آنها آمده و گفت:«لیوشک ان یبعث فیکن نبی فایکن استطاعت ان تکون له ارضایطاها فلتفعل‏».

-نزدیک است در میان شما پیامبری برانگیخته شود پس‏هر یک از شما زنان که بتواند زمین خوبی برای گام زدن او باشدحتما اینکار را بکند...

زنان قریش در برابر این گستاخی و جسارتی که به آنها کرده‏بود او را با مشتهای سنگریزه از نزد خود راندند ولی این گفتار مردیهودی بارقه‏ای در دل خدیجه که در جمع آن زنان حضور داشت‏ایجاد کرد و محبتی از پیامبر گرامی اسلام در قلب او جایگیرساخت... (1)

البته باید برای توضیح بیشتر این مطلب را به این حدیث اضافه‏کرد که طبق روایات پسر عموی خدیجه یعنی ورقة بن نوفل نیزکه از ادیان آسمانی و انبیاء الهی اطلاعاتی داشت و کتابهائی رادر این زمینه خوانده بود خبرهائی از ظهور آنحضرت داده بود،و درپاره‏ای از اوقات آن روایات را بر آنحضرت منطبق می‏دانست...

بشرحی که در داستان سفر تجارتی رسول خدا«ص‏»خواهد آمدو همچنین روایات و خبرها و پیشگوئیهای دیگری که در اثر آن خبرها خدیجه در حد زیادی امیدوار شده بود که آن پیامبر مبعوث‏محمد«ص‏»خواهد بود،و البته جریان آن مسافرت نیز که نقل‏شده ممکن است‏به این علاقه و امید کمک کرده باشد...

و اما داستان سفر تجارتی رسول خدا«ص‏»برای خدیجه به‏اجمال و تفصیل نقل شده و در کتابهای شیعه و اهل سنت روایت‏شده،و ما تفصیل آنرا در کتاب زندگانی رسولخدا«ص‏»ذکرکرده‏ایم که ذیلا از نظر شما می‏گذرد،و سپس به تجزیه و تحلیل‏و نقد و بررسی آن می‏پردازیم:

سفر تجارتی رسول خدا«ص‏»برای خدیجه:

اینان نوشته‏اند روزی که رسولخدا«ص‏»عازم سفر شام‏و تجارت برای خدیجه گردید،و هنگامی که می‏خواستند حرکت‏کنند خدیجه غلام خود«میسرة‏»را نیز همراه آنحضرت روانه کردو بدو دستور داد همه جا از محمد«ص‏»فرمانبرداری کندو خلاف دستور او رفتاری نکند.

عموهای رسولخدا«ص‏»و بخصوص ابوطالب نیز در وقت‏حرکت‏بنزد کاروانیان آمده و سفارش آنحضرت را به اهل کاروان‏کردند و بدین ترتیب کاروان بقصد شام حرکت کرد و مردمی که‏برای بدرقه رفته بودند بخانه‏های خود بازگشتند.

وجود میمون و با برکت رسولخدا«ص‏»که بهر کجا قدم میگذارد برکت و فراخی نعمت را با خود بدانجا ارمغان می‏بردموجب شد که اینبار نیز کاروان مکه مانند چند سال قبل،ازآسایش و سود بیشتری برخوردار گردد و آن تعب و رنج و مشقتهای‏سفرهای پیش را نبیند،و از اینرو زودتر از معمول بحدود شام‏رسیدند.

مورخین عموما نوشته‏اند:هنگامی که رسولخدا«ص‏»بنزدیکی شام-یا همان شهر بصری-رسید از کنار صومعه‏ای عبورکرد و در زیر درختی که در آن نزدیکی بود فرود آمده و نشست.

صومعه مزبور از راهبی بود که‏«نسطورا»نام داشت،و با«میسرة‏»که در سفرهای قبل از آنجا عبور میکرد آشنائی پیدا کرده‏بود.

«نسطورا»از بالای صومعه خود قطعه ابری را مشاهده کرده‏بود که بالای سر کاروانیان سایه افکنده و هم چنان پیش رفت‏تا بالای سر آندرختی که محمد«ص‏»پای آن منزل کرد ایستاد.

میسرة که بدستور بانوی خود همه جا همراه رسولخدا«ص‏»بود،و از آنحضرت جدا نمی‏شد ناگهان صدای نسطورا را شنید که‏او را بنام صدا میزند!

میسرة برگشت و پاسخ داده گفت:«بله‏»!

نسطورا-این مردی که پای درخت فرود آمده کیست؟

میسرة-مردی از قریش و از اهل مکه است! نسطورا بمیسرة گفت:بخدا سوگند زیر این درخت جز پیغمبرفرود نیاید،و سپس سفارش آنحضرت را به میسرة و کاروانیان‏کرد و از نبوت آنحضرت در آینده خبرهائی داد.

کار خرید و فروش و مبادله اجناس کاروانیان بپایان رسیدو آماده مراجعت‏بمکه شدند،میسرة در راه که بسوی مکه‏می‏آمدند حساب کرد و دید سود بسیاری در این سفر عائد خدیجه‏شده از اینرو بنزد رسولخدا«ص‏»آمده گفت:ما سالها است‏برای‏خدیجه تجارت می‏کنیم و در هیچ سفری این اندازه سود نبرده‏ایم،و از اینرو بسیار خوشحال بود و انتظار میکشید هر چه زودتر بمکه‏برسند و خود را بخدیجه رسانده و این مژده را به او بدهد.

و چون به پشت مکه و وادی‏«مر الظهران‏»رسیدند بنزدرسولخدا آمده گفت:خوب است‏شما جلوتر از کاروان بمکه‏بروید و جریان مسافرت و سود بسیار این تجارت را به اطلاع‏خدیجه برسانید!

نزدیک ظهر بود و خدیجه در آنساعت در غرفه‏ای که مشرف‏بر کوچه‏های مکه بود نشسته بود ناگاه سواری را دید که از دوربسمت‏خانه او می‏آید و لکه ابری بالای سر او است و چنان است‏که پیوسته بدنبال او حرکت می‏کند و او را سایبانی می‏نماید.

سوار نزدیک شد و چون بدر خانه خدیجه رسید و پیاده شد دید محمد«ص‏»است که از سفر تجارت باز می‏گردد.

خدیجه مشتاقانه او را بخانه درآورد و حضرت با بیان شیرین‏و سخنان دلنشین خود جریان مسافرت و سود بسیاری را که عائدخدیجه شده بود شرح داد و خدیجه محو گفتار آنحضرت شده بودو پیوسته در فکر آن لکه ابر بود و چون سخنان رسولخدا«ص‏»تمام شد پرسید:

-میسرة کجاست؟

-فرمود:بدنبال ما او هم خواهد آمد.

خدیجه:که می‏خواست‏به بیند آیا آن ابر برای سایبانی اودوباره میآید یا نه.گفت:خوبست‏بنزد او بروی و با هم بازگردید!

و چون حضرت از خانه بیرون رفت‏خدیجه بهمان غرفه رفت‏و بتماشا ایستاد و با کمال تعجب مشاهده کرد که همان ابر آمدو بالای سر آنحضرت سایه افکند تا از نظر پنهان گردید.

بدنبال این ماجرا میسرة هم از راه رسید و جریان مسافرت‏و آنچه را دیده و از نسطورای راهب شنیده بود برای خدیجه شرح‏داد و با مشاهدات قبلی خدیجه و چیزهائی که از مرد یهودی‏شنیده بود او را مشتاق ازدواج با رسولخدا«ص‏»کرد و شوق‏همسری آنحضرت را به سر او انداخت.

خدیجه بعنوان اجرت چهار شتر به رسولخدا داد میسره را نیز بخاطر مژده‏ای که به او داده بود آزاد کرد و آنگاه بنزد ورقة بن نوفل‏که پسر عموی خدیجه بود و بدین مسیح زندگی میکرد و مطالعات‏زیادی در کتابهای دینی داشت رفت و داستان مسافرت‏محمد«ص‏»را بشام و آنچه را دیده و شنیده بود همه را برای‏او تعریف کرد.

سخنان خدیجه که تمام شد ورقة بن نوفل بدو گفت:ای‏خدیجه اگر آنچه را گفتی راست‏باشد بدانکه محمد پیامبر ین‏امت‏خواهد بود،و من هم از روی اطلاعاتی که بدست آورده‏ام‏منتظر ظهور چنین پیغمبری هستم و میدانم که این امت را پیامبری‏است که اکنون زمان ظهور و آمدن او است.

این جریانات که بفاصله کمی برای خدیجه پیش آمده بود اورا بیش از پیش مشتاق همسری با محمد«ص‏»کرد و با اینکه‏بزرگان قریش آرزوی همسری او را داشتند و بخواستگارانی که‏فرستاده بودند پاسخ منفی داده و همه را رد کرده بود در صدد برآمدتا بوسیله‏ای علاقه خود را به ازدواج با محمد«ص‏»باطلاع‏آنحضرت برساند،و از اینرو بدنبال‏«نفیسه‏»-دختر«منیة‏»که‏یکی از زنان قریش و دوستان خدیجه بود-فرستاد و بطورخصوصی درد دل خود را به او گفت و از او خواست تا نزدمحمد«ص‏»برود و هرگونه که خود صلاح میداند موضوع را بآنحضرت بگوید.

نفیسه بنزد محمد«ص‏»آمد و به آنحضرت عرض کرد:

-ای محمد چرا زن نمی‏گیری؟

حضرت پاسخ داد:

-چیزی ندارم که به کمک آن زن بگیرم!

نفیسه گفت:

اگر من اشکال کار را برطرف کنم و زنی مال دار و زیبااز خانواده‏ای شریف و اصیل برای تو پیدا کنم حاضر به ازدواج‏هستی؟

فرمود:از کجا چنین زنی می‏توانم پیدا کنم؟

گفت:من اینکار را خواهم کرد و خدیجه را برای اینکار آماده‏می‏کنم سپس بنزد خدیجه آمد و جریان را گفت و قرار شدترتیب کار را بدهند.

موضوع از صورت خصوصی بیرون آمد و به اطلاع عموهای‏رسولخدا«ص‏»و عموی خدیجه عمرو بن اسد و دیگر نزدیکان رسیدو ترتیب مجلس خواستگاری و عقد داده شد.

و در پاره‏ای از نقل‏ها مانند روایت ابن اسحاق در سیره نامی از«نفیسه‏»و وساطت او در اینباره ذکر نشده،و پیشنهاد آن پس از این سفر،از طرف خود خدیجه و بدون واسطه نقل گردیده،و عبارت سیره اینگونه است:

«...و کانت‏خدیجه امراة حازمة شریفة لبیبة،مع مااراد الله بها من کرامته،فلما اخبرها میسرة بما اخبرها به‏بعثت الی رسول الله صلی الله علیه و سلم،فقالت له-فیمایزعمون-یابن عم:انی قد رغبت فیک لقرابتک،وسطتک فی‏قومک،و امانتک و حسن خلقک و صدق حدیثک،ثم عرضت‏علیه نفسها،و کانت‏خدیجه یومئذ اوسط نساء قریش نسباو اعظمهن شرفا،و اکثرهن مالا،کل قومها کان حریصاعلی ذلک منها لو یقدر علیه‏» (2) یعنی:خدیجه زنی دور اندیش و شریف و خردمند بود، گذشته‏از آنکه خدای سبحان نیز اراده بزرگواری آنزن را فرموده بود،و بدین جهت‏بود که چون میسرة آن گزارش را بدو داد بنزد رسول‏خدا«ص‏»فرستاد و چنانچه گفته‏اند پیغام داد که ای عموزاده:

من بخاطر خویشاوندی و شرافت‏خانوادگی شما و امانت و حسن‏خلق و راستگوئی که در شخص شما وجود دارد به ازدواج با شماعلاقمند شده‏ام..و بدین ترتیب خود را بر آنحضرت عرضه‏داشت،و خدیجه در آنروز از نظر نسب در میان زنان قریش از دیگران برتر و شرافتمندتر و از نظر ثروت ثروتمندتر بود،و همه‏مردان مکه علاقمند به ازدواج با او بودند...

که البته این روایت‏با نقلهای دیگر قابل جمع است که‏در آغاز برای استمزاج و نظر خواهی نفیسه را نزد آنحضرت فرستاده، و پس از جلب رضایت رسول خدا«ص‏»خود او مستقیما پیشنهادازدواج را داده باشد،چنانچه برخی گفته‏اند.

و این بود اصل داستان و دنباله آن تا مراسم مجلس عقد،ولی‏تذکر چند مطلب بعنوان نقد و بررسی در این داستان لازم است:

نقد و بررسی این داستان:1-نخستین مطلبی که مورد بحث واقع شده،صحت و سقم‏صل این داستان و اثبات وقوع آن از نظر تاریخی است،زیرا این‏داستان نیز همانند داستان سفر قبلی رسولخدا«ص‏»بهمراه‏ابوطالب مورد خدشه و تردید است و روایت متقن و مسندی دراینباره بدست ما نرسیده جز همان روایاتی که یا بدون سند و یابصورت مرفوع از ابن اسحاق و جابر و خزیمه نقل شده که از نظرحدیث‏شناسان چندان اعتباری ندارد،چنانچه بر اهل فن پوشیده‏نیست،و همان خدشه‏هائی که در حدیث‏بحیرای راهب و سفرقبلی رسول خدا«ص‏»بود در اینجا نیز وجود دارد،و خلاصه این داستان در حدیث معتبری نقل نشده...

2-در عموم این روایات این جمله به چشم می‏خورد که‏خدیجه رسول خدا«ص‏»را اجیر کرد...و همین ماجرا سبب این‏ازدواج گردید در صورتی که در حدیث دیگری که از عمار بن یاسرنقل شده و یعقوبی در تاریخ خود آنرا روایت نموده، عمار بن یاسرگوید:داستان ازدواج ربطی به سفر رسول خدا«ص‏»و اجیرشدن آنحضرت برای خدیجه نداشته،و اساسا رسول خدا«ص‏»در طول زندگی خود نه اجیر خدیجه و نه اجیر احدی از مردم دیگرنشد...

و روایت عمار بن یاسر اینگونه است که می‏گوید:

«انا اعلم بتزویج رسول الله‏«ص‏»خدیجه بنت‏خویلد،کنت‏صدیقا له فانا لنمشی یوما بین الصفا و المروه اذ بخدیجه نت‏خویلدو اختها هاله،فلما رات رسول الله‏«ص‏»جائتنی هاله اختها،فقالت:

یا عمار ما لصاحبک حاجه فی خدیجة؟قلت:و الله ما ادری!فرجعت‏فذکرت ذلک له،فقال:ارجع فواضعها وعدها یوما تاتیها... »

یعنی-من از داستان ازدواج رسول خدا«ص‏»با خدیجه دخترخویلد آگاه‏ترم من که با آنحضرت دوست نزدیک بودم روزی‏بهمراه رسول خدا میان صفا و مروه می‏رفتیم که ناگهان خدیجه‏و خواهرش هاله پدیدار شدند،و چون خدیجه رسول خدا«ص‏» را دیدار کرد خواهرش هاله بنزد من آمد و گفت:

ای عمار دوست تو را در خدیجه نیازی نیست؟(و علاقه به‏ازدواج با او ندارد؟)

گفتم:بخدا سوگند اطلاعی ندارم.و پس از این گفتگوبازگشته و مطلب را برای آنحضرت باز گفتم،رسولخدا«ص‏»فرمود: برگرد و(برای گفتگو در اینباره)با او وعده دیداری را درروزی قرار بگذار تا نزد او برویم...

و در پایان این روایت اینگونه است که می‏گوید:

«...و انه ما کان مما یقول الناس انها استاجرته بشی‏ء و لا کان‏اجیرا لاحد قط‏»یعنی:جریان اینگونه که مردم می‏گویند نبود و خدیجه رسول‏خدا«ص‏»را برای کاری اجیر نکرد،و آنحضرت هیچگاه اجیرکسی نشد.

و البته این روایت هم در بی‏اعتباری همانند روایات قبلی‏است،و یعقوبی نیز آن را به این صورت نقل کرده که‏«روی‏بعضهم عن عمار بن یاسر...»

و در متن روایت هم جمله‏ای هست که قابل خدشه است ولی می‏تواند آن روایات کم اعتبار قبلی را نیز کم اعتبارتر کندو موجب تردید بیشتری در صحت آنها گردد...

مگر آنکه کسی پاسخ دهد که کارگری رسول خدا«ص‏»برای خدیجه بصورت مضاربه و شرکت در سود حاصله بوده نه‏اجاره اصطلاحی،چنانچه در برخی از روایات نیز بدان تصریح‏شده مانند روایت کشف الغمه که در بحار الانوار نقل شده‏و عبارت آن چنین است:

«...کانت‏خدیجه بنت‏خویلد امراة تاجرة ذات شرف و مال‏تستاجر الرجال فی مالها،و تضاربهم ایاه بشی‏ء تجعله لهم‏منه...» (3) و عبارت سیره ابن هشام نیز بدون کم و زیاد همین گونه‏است (4) که از این عبارت می‏توان استفاده کرد که تعبیر به‏«اجیر»و«استیجار»نیز در روایات دیگر ممکن است‏بهمین‏معنای مضاربه باشد و به اصطلاح تسامحی از این نظر درعبارت شده باشد...

3-چنانچه از روایات قبلی و همین روایت عمار بن یاسراستفاده شد بر فرض صحت اصل داستان،ارتباط آن با ازدواج خدیجه و آنحضرت نیز ثابت نشده،و از اینجهت نیز این روایات‏قابل بحث و بررسی است و خالی از خدشه نخواهد بود.

پی‏نوشتها

1-مناقب ابن شهر آشوب ج 1 ص 41(ط قم)و نظیر این حدیث را ابن حجر نیزدر کتاب الاصابه ج 4 ص 274 بسند خود از ابن عباس روایت کرده است.

2-سیره ابن هشام ج 1 ص 189

3-بحار الانوار ج 16 ص 9

4-سیره ابن هشام ج 1 ص 187

درسهایی از تاریخ تحلیلی اسلام جلد 2 صفحه 16

رسولی محلاتی

منبع.http://www.hawzah.net




کلمات کلیدی :